تفاوت فکر خود بودن با فکر کردن درباره خود
تقریبا اکثر مردم به خود فکر میکنند نه درباره خود یعنی دائما به فکر منافع امیال آرزوها احتیاجات و ارضای نیازهای ذاتی و غریزی خود میباشند در حقیقت این شیوه تفکر نیاز چندانی به اندیشیدن و تعمق ندارد چرا که اصل تنازع بقا بخوبی این کار را برایمان انجام میدهد اما فکر کردن درباره خود فراسوی این امورات ظاهری و جسمانی است در واقع من کیستم هدف از زندگی چیست چه حقایقی در من وجود دارد رابطهام با خود دنیا و دیگران چگونه است نقائص و معایب من چیست چه فضائل و کمالتی دارم آیا افکار اعمال و حرفهایم با همدیگر هماهنگ است یا هر کدام ساز خود را میزند چه احساسی نسبت به خود دارم چطور میتوانم به انسان بهتری تبدیل شوم و زندگی دلخواه خودم را بسازم.
آیا روابط من با دیگران سالم و طبیعی است یا فردی منزوی سردرگم و تنها هستم دقیقا از چه چیزهایی میترسم و چرا از قضاوت برداشت و حرف دیگران وحشت دارم چگونه میتوانم از قوای عقلانی خود به بهترین شکل ممکن استفاده کنم آیا اعتقادات و باورهای من در زندگی مخرب است و یا سازنده چگونه قادرم مستقل فکر کنم و از تقلید و پیروی کورکورانه دست بردارم علایق توانایی و استعدادهای ذاتی من چیست و چطور میتوانم آنها را کشف و شکوفا کنم چرا در برابر تغییر و تحول از خود مقاومت نشان میدهم یا پذیرش ایدههای نو و تازه را ندارم احساس رضایت شادی و آرامش دقیقا چگونه حاصل میشود آیا این احساسات وابسته به محیط و دیگران است یا از درون خود من سرچشمه میگیرد آیا فرد سودمند و مفیدی برای خودم دنیا و دیگران هستم یا فقط آنچه دیگران میکارند را برداشت و مصرف میکنم ما میتوانیم هزاران پرسش دیگر به لیست بالا اضافه کرده و فکر کردن در باره خود را تمرین کنیم بزبان ساده پرسشگر بودن درباره خودمان و مفاهیم یا پدیدههای زندگی نمایانگر آن است که انسانی عاقل و باهوش هستیم و از سلامت شخصیت برخورداریم…
منبع: چرخه زندگی و لایف کوچینگ