نوشته شده توسط فرناز اخباری

هیچ کس در مورد غم و اندوه ناشی از هیسترکتومی به من هشدار نداد

بیماری‌‌ها و راه درمان , بارداری و زایمان, بهداشت بانوان , فرناز اخباری , پیشگیری بهتر از درمان

 

به گزارش سایت healthline.com

سلامتی و تندرستی هر یک از ما را به طریقی تحت تأثیر قرار می‌دهد. این متن داستان یک نفر است.

روزی که در ۴۱ سالگی تصمیم گرفتم هیسترکتومی کنم، احساس آرامش کردم.

در نهایت، پس از سال‌ها زندگی با درد فیبروم رحم و ماه‌ها تلاش برای گزینه‌های غیرجراحی، به پزشکم گفتم که مرا کاندید جراحی کند که به تمام دردها پایان ‌دهد.  فیبروم من یک تومور خوش‌‌خیم به اندازه نارنگی بود اما بر کیفیت زندگی من تأثیر زیادی داشت.

پریودهای من به قدری تکرار می‌شدند که تقریباً در طول ماه ثابت بودند، و ناراحتی متناوب جزئی لگن و کمر جزو دردهای آزاردهنده دائمی من بود. در حالی که گزینه‌های دیگری داشتم، در نهایت روش جراحی را انتخاب کردم.

من ماه‌‌ها با فکر انجام هیسترکتومی در چالش بودم. هرچند روش تهاجمی و مناسب برای آخرین مرحله بیماری به نظر می‌‌رسید. اما به غیر از ترسم از دوران بهبودی، دلیل مشخص دیگری برای عدم انجام هیسترکتومی نداشتم.

از این گذشته، من قبلاً دو فرزند داشتم و قصد نداشتم بچه‌ دیگری داشته باشم، و فیبروم خیلی بزرگ بود که به سادگی با لاپاراسکوپی از بین نمی‌رفت. برای سال‌های متوالی هیچ تمایلی به زندگی به این شکل نداشتم تا زمانی که روند کوچک شدن فیبروم به صورت طبیعی ( یائسگی) شروع شد.

به‌علاوه، با هرخانمی که تحت عمل جراحی هیسترکتومی قرار گرفته بودند صحبت کردم‌، آن را یکی از بهترین کارهایی که تا به حال برای سلامتی خود انجام داده‌اند، می‌دانستند.

من در روز عمل جراحی با وسایلی که به من گفته شده بود که بسته‌بندی کنم و توصیه‌های سایر زنانی که هیسترکتومی کرده بودند، به بیمارستان مراجعه کردم. آن‌ها به من هشدار دادند که داروهای ضد‌‌درد بخورم، استراحت کنم و در طول نقاهت چهار تا شش هفته‌ای خود از شخص دیگری کمک بخواهم، به نشانه‌های بدنم دقت کنم و به تدریج به زندگی عادی برگردم.

اما موردی بود که خواهرم به من هشدار نداد.

آن‌‌ها همه چیز را در مورد آن‌چه که از نظر فیزیکی برای من اتفاق می‌افتد به من گفتند. چیزی که از ذکر آن غافل شدند، پیامدهای عاطفی آن بود.

خداحافظ رحم، سلام به غم و اندوه

دقیقاً مطمئن نیستم که چه چیزی باعث ایجاد حس از دست دادن چیزی پس از جراحی در من شده است. شاید به این دلیل بود که در زایشگاه دوران نقاهت را می‌گذراندم. در حالی که خودم دیگر باردار نمی‌‌شدم، اطرافم پر از نوزادان و والدین‌‌شان بود که شادی می‌کردند.

زمانی که غریبه‌ها به من تبریک گفتند چون فکر می‌کردند من به تازگی بچه‌ای به دنیا آورده‌ام، یادآوری سختی برایم بود زیرا من در اولین روز وضعیت جدیدم به عنوان یک زن نابارور هستم.

اگرچه تصمیم به جراحی گرفته بودم، اما هنوز نوعی ناراحتی و اندوه برای آن قسمت‌هایی از بدنم که برداشته شده بود، داشتم، بخشی از زنانگی‌ام که باعث شد احساس پوچی در من ایجاد شود.

و در حالی که قبل از جراحی از رحمم خداحافظی کرده بودم و از خدماتش و بچه‌های زیبایی که به من داد تشکر کرده بودم، امیدوار بودم چند روزبعد به این موضوع عادت کنم که بدون نیاز به صحبت کردن در مورد آن بدانم که رحمم خارج شده است.

فکر می‌‌کردم وقتی از بیمارستان بیرون بیایم از غم و اندوهم خلاص می‌شوم. اما من این اتفاق نیفتاد.

از آن‌جا که بدنم دیگر قادر به انجام چیزی نبود که بدن یک زن از نظر تکاملی برای آن ساخته شده، آیا من کمتر زنیت داشتم؟

در خانه با درد، تعریق شبانه، واکنش بد به داروهایم و خستگی مفرط دست و پنجه نرم کردم. با این حال، احساس پوچی چنان  در جسمم ریشه دوانده بود که حس می‌کردم انگار بخشی از دوران زنانگی‌ام از دست رفته است، تقریباً شبیه تصور یک فرد قطع عضو که دچار درد فانتوم اندام می‌شود.

مدام به خودم می‌گفتم  دوران بچه‌دار شدنم تمام شده است. بچه‌هایی که از شوهر سابقم داشتم ۱۰ و ۱۴ ساله بودند، و اگرچه بارها با دوست پسرم که زندگی می‌کردم درباره خانواده‌مان صحبت کرده بودم، نمی‌توانستم تصور کنم که برای غذا دادن نوزاد جدید در نیمه‌شب از خواب بیدار شوم در حالی که نگران این بودم که پسر نوجوانم کارهای مربوط به دوران نوجوانی مثل داشتن رابطه جنسی و مواد مخدر انجام دهد. طرز فکر مادر گونه من مدت‌ها بود که از مرحله نوزاد داری فراتر رفته بود و حتی فکر تعویض پوشک مرا خسته می‌کرد.

از طرف دیگر، نمی‌توانستم فکر نکنم: من فقط ۴۱ سال دارم. سنم برای بچه‌دار شدن زیاد نیست، اما به خاطر انجام هیسترکتومی، گزینه‌ای برای امتحان کردن بارداری نداشتم.

قبل از جراحی گفتم دیگر بچه دار نخواهم شد. حالا باید بگویم که دیگر نمی‌توانم بچه‌دار شوم.

رسانه‌‌های اجتماعی‌، مرخصی پزشکی از محل کار، کمکی به ذهن من نکرد.

یکی از دوستان توییت کرده بود که به خاطر کرامپ‌‌های قاعدگی از رحمش متنفر بود و من  یک لحظه حسادت عجیبی در خود دیدم چون او رحم داشت و من نداشتم.

یکی دیگر از دوستان تصویری از شکم باردار خود را در فیس‌بوک به اشتراک گذاشت و من به این فکر کردم که چگونه دیگر هرگز نبض یک زندگی را در درونم احساس نخواهم کرد.

به نظر می‌رسید زنان بارور همه جا هستند و من نمی‌‌توانستم آن‌‌ها را با ناباروری جدیدم مقایسه نکنم.

ترس عمیق‌تری آشکار شد: آیا من کمتر زنیت داشتم، زیرا بدنم دیگر قادر به انجام آن چیزی نبود که بدن یک زن از نظر تکاملی برای آن ساخته شده بود؟

غلبه بر حس از دست دادن با یادآوری تمام چیزهایی که می‌تواند به من زنیت بدهد

پس از گذشت یک ماه از بهبودی‌‌ام، درد غم و اندوه ناشی از کمترزن بودنم هنوز وجود داشت. سعی کردم به خودم عشق بورزم.

چند روز به آینه حمام خیره می‌شدم و محکم می‌گفتم: «تو رحم نداری. تو هرگز بچه دیگری نخواهید داشت. پس از کنار این موضوع به راحتی بگذر.»

همان‌طور که آینه زنی را به من نشان می‌داد که نمی‌خوابد و به سختی می‌توانست به سمت صندوق پستی راه برود، امید داشتم که سرانجام این خلأ از بین برود.

سپس یک روز، زمانی که بهبودی من به جایی رسیده بود که تمام داروها را قطع کرده بودم و تقریباً احساس می‌کردم که آماده بازگشت به سر کار هستم، یکی از دوستان مرا چک کرد و پرسید: “پریود نشدن فوق‌‌العاده نیست؟”

خوب، بله، پریود نشدن فوق‌‌العاده بود.

با آن مقدار مثبت، تصمیم گرفتم مجموعه نصیحت‌های دوستانم در مورد هیسترکتومی، (آن دسته از زنانی که ادعا می‌کردند بهترین تصمیمی بود که تا به حال گرفته‌اند) را مرور کنم و در نتیجه افکارم، مسیر متفاوتی پیدا کرد.

وقتی احساس می‌کنم کمتر یک زن هستم، به خودم یادآوری می‌کنم که رحم من تنها تکه‌ای از چیزی است که مرا یک زن می‌سازد، نه همه چیزهایی که از من زن می‌سازد. و آن داشت من را بدبخت می کرد، پس زمان رفتنش فرا رسیده بود.

در افکارم گفتم «شما رحم ندارید. تو هرگز بچه‌ی دیگری نخواهی داشت». اما به جای این‌‌که احساس خالی بودن و پوچی کنم، به این فکر کردم که چرا برای شروع هیسترکتومی را انتخاب کردم.

من دیگر هرگز درد فیبروم نخواهم داشت. من دیگر هرگز به دلیل گرفتگی شدید عضلات در رختخواب با پد گرما به صورت خم نمی‌‌خوابم. وقتی به تعطیلات می‌روم دیگر مجبور نمی‌‌شوم نصف داروخانه منزل را باخود ببرم. من دیگر هرگز مجبور نخواهم شد جلوگیری از بارداری داشته باشم. و من دیگر هرگز یک دوره ناراحت کننده یا ناخوشایند نخواهم داشت.

من هنوز هم گه‌گاه دچار احساس از دست دادن می‌‌شوم که مشابه آن چیزی است که بلافاصله بعد از عمل جراحی من را آزار می‌‌داد. اما من آن احساسات را تصدیق می‌‌کنم و با لیستی از نکات مثبت زندگی کنونی جایگزین می‌کنم.

وقتی احساس می‌کنم کمتر زن هستم، به خودم یادآوری می‌کنم که رحم من تنها تکه‌ای از چیزی است که مرا یک زن می‌سازد، نه همه چیزهایی که از من زن می‌سازد. و آن قطعه داشت من را بدبخت می کرد، پس زمان رفتنش فرا رسید.

زنانگی من با یک نگاه به فرزندانم آشکار می‌شود، هر دوی آن‌ها آنقدر شبیه من هستند که بی‌شک نشان‌دهنده آن است که بدن من در یک مقطع زمانی قادر به خلق آن‌ها بوده است.

زنانگی من به اشکال کوچک و بزرگ در اطراف من است، از دیدگاه من به عنوان یک نویسنده تا بیداری نیمه شب از یک کودک بیمار که نمی‌خواهد کسی جز مادرش او را آرام کند.

معنای زن بودن خیلی بیشتر از داشتن برخی از اعضای بدن زنانه است.

من انتخاب کردم که هیسترکتومی کنم تا سالم باشم. شاید باور کردن این فواید طولانی مدت دشوار باشد، اما وقتی بهبودی من به پایان رسید و شروع به از سرگیری فعالیت‌های عادی کردم، متوجه شدم که این فیبروم چقدر بر زندگی روزمره من تأثیر گذاشته است. و اکنون می‌دانم که می‌توانم با هر گونه احساس از دست دادن و تسلیم شدن کنار بیایم، زیرا سلامتی من ارزشش را دارد.

منبع: healthline.com


 

اشتراک‌‌گذاری:
1

1 thoughts on “هیچ کس در مورد غم و اندوه ناشی از هیسترکتومی به من هشدار نداد

  1. وای چقدر این متن قشنگ بود،دقیقا من درشرایطی هستم که بایدرحم وتخمدانمو خارج کنم،به شدت میترسم از جراحی ودوران نقاهت وازهمه بدتر ازدرد بعدازبه هوش اومدن،واااای،۳۳ سالمه،اما درد وخونریزیا امونمو بریده،ولی هنوز جراحی روانجام نداده،حس وحالای عجیبی شبیه به افسردگی اومده سراغم،خدایا کمکم کن،که هم بتونم تحمل کنم درد جراحی رو و به من جراءت بده وهم به من حال خوب وشاد بعداز انجام هیسترکتومی رو بده،ههععی خدا فقط آرامشم بده،این مقاله عالی بود،ممنونم ازالقای حال خوب…

دیدگاهتان را بنویسید

نام کاربری یا آدرس ایمیل خود را وارد کنید بخش های مورد نیاز علامت گذاری شده اند